همه چیز از همه جا

هر چیز خواندنی

همه چیز از همه جا

هر چیز خواندنی

چرا مهربانی‌ های تصادفی اهمیت بسیاری دارد

چرا مهربانی‌ های تصادفی اهمیت بسیاری دارد


با اینکه قصد و نیتی که پشت ایده مهربانی کردنِ تصادفی وجود دارد، ایده‌ای فوق‌العاده است، اما ممکن است سوءتعبیراتی ایجاد کند. این سوءتفاهمات از آنجا ناشی می‌شود که ممکن است دریافت‌کننده این مهربانی تمایلی به آن نداشته باشد و اتفاقاً این محبت‌ها موجب نگرانی یا بی‌اعتمادی او شود. بیشتر این بخاطر دنیای پر از شک و سوءظنی است که در آن زندگی می‌کنیم نه ذات مهربانی کردن. اگر مشکل اینجا باشد واقعاً جای خجالت است ولی چاره کار این نیست که این دسته مهربانی کردن‌ها را کنار بگذارید. درمقابل باید تعداد بیشتری از ما و به دفعات بیشتر این کار را بکنیم.


سخاوتمند باشید. به کسانی که دوستشان دارید ببخشید؛ به کسانی که دوستتان دارند ببخشید، به بیچاره‌ها و خوشبخت‌ها و حتی به آنهایی که دوستشان ندارید ببخشید. مطمئن باشید این بخشش‌ها برگشت قابل‌توجهی برایتان خواهد داشت. هرچه بیشتر ببخشید، بیشتر به دست می‌آورید.


براساس ویکی‌پدیا، مهربانی تصادفی یعنی "عملی عاری از خودخواهی که توسط فرد یا افرادی به منظور کمک کردن یا شاد کردن فردی دیگر انجام می‌گیرد... به طور کلی هیچ دلیلی جز آوردن لبخند بر لبان دیگران و شادتر کردن آنها ندارد."


شاید استفاده از واژه تصادفی کمی گمراه‌کننده است و شاید استفاده از واژه‌هایی مثل ناگهانی بهتر باشد. یعنی کاری که به صورت خودبخود و آزادانه بدون چشم‌داشت به برگشت چیزی انجام می‌شود. مطمئناً چنین رفتاری زمینه داشتن جامعه‌ای سالم و شاد را فراهم می‌آورد که در آن افراد بی‌توقع به هم‌نوعان خود کمک می‌کنند.


اما چه چیز جلو ما را برای انجام چنین کارهایی می‌گیرد؟ علت آن ناامنی‌ها، بی‌اعتمادی‌ها، نداشتن اعتمادبه‌نفس، شک و تردید و کمبودهاست. همین خصایص هم باعث می‌شود که تمایلی به پذیرفتن مهربانی‌های تصادفی دیگران هم نداشته باشیم. اگر احساس بی‌ارزش بودن کنیم، تصور خواهیم کرد که چیزی برای بخشیدن نداریم؛ اگر خودمان را دوست نداشته باشیم، اعتماد نمی‌کنیم که چرا کسی به ما محبت کرده است. می‌ترسیم که حتماً کسی که محبتی کرده است در عوض آن چیزی از ما می‌خواهد یا انگیزه‌ای منفی دارد.


وقتی با سخاوتمندی احساس ناراحتی کنیم، باعث خواهد شد که فقط درگیر خودمان و مشکلات خودمان شویم. وقتی بتوانیم زیبایی محبت کردن تصادفی را درک کنیم، از این پیله‌ای که به دور خودمان تنیده‌ایم بیرون خواهیم آمد و باعث خواهد شد که بتوانیم تمرکز را از روی خودمان برداشته و به سمت دیگران برویم. 


بخشش و محبت تصادفی و ناگهانی بر آنهایی که در تماس با این عمل و افراد درگیر در آن قرار می‌گیرند هم تاثیری قابل‌توجه دارد. بعنوان مثال، آرتور روزنفیلد در صف استارباکس ایستاده بود. مرد پشت سر او بی‌صبر و عصبانی شده، مدام روی بوق می‌زد و بر سر آرتور و کارکنان استارباکس فریاد می‌کشید. آرتور که خودش داشت کم‌کم عصبانی می‌شد، سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند و این حالت منفی‌ را به مثبت تبدیل کند به همین خاطر پول قهوه آن مرد را حساب کرده و به راه خود ادامه داد. وقتی آخر روز به خانه رسید، متوجه شد که زنجیره‌ای از بخشش ایجاد کرده است که نه تنها کل آن روز ادامه پیدا کرده بود، بلکه در اخبار عنوان شده و طی 24 ساعت در کل دنیا پخش شده بود.


یادتان باشد هیچ مهربانی کوچک نیست. هر عملی موجی ایجاد می‌کند که انتهای منطقی ندارد. 


آیا می‌توانید دنیایی را تصور کنید که هیچ محبت و مهربانی در آن وجود نداشته باشد. دنیایی که در آن همه فقط به فکر نیازهای خودشان باشند و دیگران را نادیده بگیرند. مطمئناً زندگی کردن در چنین جایی وحشتناک است زیرا واقعیت این است که ما نمی‌توانیم در دنیایی که در آن بخشش، محبت و مهربانی وجود ندارد زندگی کنیم.


مهربانی کردنِ تصادفی برای سلامت ما لازم است، زیرا این رفتارها ما را از خودخواهی و تنهایی آزاد می‌کند. سخاوت واقعی این است که بدون توقع از هرگونه بازگشت و دریافت ببخشید. این مهمترین عمل سخاوتمندی است زیرا بدون شرط، بدون وابستگی و آزادانه است. اینکه این بخشش را در حق دوستان، خانواده یا غریبه‌ها بکنیم، هیچ فرقی ندارد.


شاید فکر کنید که چیزی برای بخشیدن ندارید، اما چه مقدار کمی پول باشد و چه مقدار زیاد، یک فنجان چای باشد یا یک دسته گل هیچ فرقی نمی‌کند. ذات بخشیدن است که اهمیت دارد. همانطور که گاندی می‌گوید، "هر کاری که می‌کنیم بی‌اهمیت به نظر می‌رسد اما اینکه انجامشان دهیم خیلی مهم است."

شما خاطره یا تجربه‌ای از این دست مهربانی‌های تصادفی داشته‌اید؟ ما را با نظراتتان خوشحال کنید.

هوش مالی چیست؟

هوش مالی چیست؟


کتاب افزایش هوش مالیِهوش مالی چیست؟ برای کسانی نوشته شده است که بادهای تغییر را احساس می‌کنند. در واقع، درک کرده‌اند که جهان در مسیری‌ست که دیگر سبک‌های قبلی زندگی به کاری نمی‌آید و اگر می‌خواهید اسیر بحران‌های پی‌درپی در زندگی مادی نشوید باید به مطالعه‌ی موجی بپردازید که دنیای امروز را با خود می‌بَرَد. کتاب رابرت کیوساکی به تمامی در مورد همین موضوع است. کتابی که بلافاصله بعد از بحران مالی اخیر در آمریکا نوشته شده و شاید یکی از انگیزه‌های کیوساکی از نوشتن این کتاب، بیان فقط یک جمله باشد: «دیدید گفتم.»


 


 


اما بی‌انصافی‌ست اگر ارزش این جمله را دست‌کم بگیریم. چون کیوساکی ده-یازده سال قبل از این کتاب، در کتاب معروف‌اش پدر پولدار، پدر بی‌پول گفته بود که روی ملکی که در آن زندگی می‌کنید به عنوان سرمایه‌ی زندگی‌تان نگاه نکنید و حالا بعد از ده سال، خیلی‌ها یاد پیش‌بینی جناب کیوساکی افتاده‌اند و اعتراف می‌کنند که چه خبطی کرده‌اند که سرمایه‌ی زندگی‌شان را پای اقساط نامتناهی خانه‌شان ریخته‌اند. اما این همه‌ی ماجرا نیست. کیوساکی نمی‌گوید که با وقوع بحران مالی، جهان را رسم و آئین دگر گشته است؛


 


بلکه سرچشمه‌ی این تحول را به حدود چهار دهه‌ی قبل در سال 1971 می‌برد و اقدام ریچارد نیکسون را مبنی بر حذف طلا از پشتوانه‌ی دلار آمریکا سرآغاز روزگار جدید برمی‌شمارد و کاهش روز به روز ارزش پول را نتیجه‌ی مستقیم این رویه می‌داند. البته در میان مضراتی که برمی‌شمارد این یکی را نمی‌گوید که آمریکا با اتکا به این تصمیم، حدود چهل سال است که به کشورهای مختلف، کاغذ-پاره‌ای به نام دلار می‌دهد و به جای‌اش کالا می‌گیرد.


 


اما در مورد ویژگی‌های دنیای جدیدی که جناب کیوساکی برمی‌شمارد، اگر خواننده‌ی آثار او بوده باشید، می‌دانید چه‌ها هستند. این که دیگر، تحصیلات آکادمیک و استخدام در یک شغل با حقوق بالا، جوابگوی زندگی در دوران حاضر نیست و باید از سمت کارمند و خویش‌فرمای چهارراه پول‌سازی جناب کیوساکی به سمت دیگر آن که سرمایه‌گذاری و تجارت است مهاجرت کنید. اما حتی آن‌ها که خواننده‌ی دائمی آثار کیوساکی بوده‌اند با  من هم‌عقیده هستند که این کتاب کیوساکی، یک طرف و کتاب‌های دیگر او حتی پدر پولدار، پدر بی‌پول، طرف دیگر. اما چرا چنین نوشابه‌ی بزرگی برای این کتاب باز می‌کنیم؟


 


علت را باید در همان پنج کلیدی جست که رابرت کیوساکی در کتاب خود توضیح می‌دهد. شاید بتوان این کتاب را مانیفست کیوساکی دانست که در آن، تئوری‌های 12-10 ساله‌اش را در کتاب‌های مختلفی که نگاشته است در قالب پنج کلید طلایی توضیح می‌دهد. قبول که با کتاب‌های دیگر کیوساکی، شناخت جامعی از رفتارهای هرکدام از دو پدر پولدار و بی‌پول به دست می‌آوریم.


 


اما همه‌ی این‌ها در اغلب کتاب‌هایی که از کیوساکی خوانده‌ایم در حد تئوری باقی می‌ماند و مثلا روشن نمی‌شود که نگاه دقیق کیوساکی به سرمایه‌گذاری در ملک و املاک چگونه است یا وقتی می‌گوید جریان نقدینگی ایجاد کنید، لُپ کلام‌اش دقیقا چیست. کتاب هوش مالی کیوساکی، منظومه‌ی فکری او را تکمیل می‌کند و شاید این که می‌گویم اغراق باشد اما به نظر من اگر بعد از خواندن این کتاب، نخواستید کتاب دیگری از کیوساکی بخوانید، چیز زیادی از دست نداده‌اید. مگر این‌که بخواهید جزئیات دیدگاه‌های کیوساکی را درباره‌ی مثلا سرمایه‌گذاری در بازار طلا دریابید که آن، حکایت دیگری‌ست. اما این پنج کلید یا پنج راه بزرگ کیوساکی چیست؟



کلید اول، همان چیزی‌ست که خیلی‌ها دنبال‌اش هستند؛ یعنی درآمد بیشتر. اصلا شاید خیلی‌ها این را تنها راز ثروتمندی می‌دانند. این‌که در جایی قرار بگیری و کاری به‌دست بیاوری که پرپول باشد و سیل پول را به جیب سرازیر کند. احتمالا وقتی از کیوساکی می‌شنوید که باید پول بیشتری دربیاورید، یک‌راست می‌روید سراغ این‌که اضافه‌کار بایستید و صبح تا شب کار کنید تا درآمد آخر ماه‌تان سر به فلک بگذارد. اگر در چنین خیالاتی هستید باید بگویم که غلط اندر غلط عمل کرده‌اید. منظور کیوساکی از حصول درآمد بیشتر، این نیست که بیشتر تلاش کنید بلکه می‌گوید هوشمندانه تلاش کنید.


 


منظور از هوشمندانه تلاش‌کردن را می‌توان به کاشتن دانه‌ها تعبیر کرد. همان دانه‌هایی که بعد از مدتی از کاشت‌شان، اندک‌اندک شکوفا می‌شوند و صاحب این دانه‌ها را از این دوراندیشی خود بهره‌مند می‌سازد. اگر در پی درآمد بیشتر هستید باید دنبال توسعه‌ی کسب‌وکار خودتان باشید نه این‌که بخواهید در چندجای دیگر هم استخدام شوید و از خودتان آن‌قدر کار بکشید که دیگر، توانی برای لذت‌بردن از پول باقی نماند.


 


اما ماجرا فقط لذت‌بردن نیست که این کم‌ترین و کم‌ترین است. اصل قصه مربوط می‌شود به همان سال کذایی 1971 و اقدام کذایی‌تر ریچارد نیکسون که نتیجه‌اش این بود که شاخص‌های اقتصادی را در کوتاه‌مدت بالا برد و در بلندمدت، دچار دردِ بی‌درمان کرد. حالا این چه‌ربطی دارد به افزایش درآمد و جریان درآمدی. واقعیت این است که با برداشته‌شدن پشتوانه‌ی طلایی دلار، حقوق و متعاقب آن پس‌اندازکردن حقوق و... تنها کاری که می‌کند این است که پول را روزبه‌روز بی‌ارزش‌تر می‌کند و تنها چاره، توسعه‌ی کسب‌وکار شخصی‌تان و سرمایه‌گذاری در جاهایی‌ست که جریان نقدینگی ایجاد می‌کند.


 


در واقع اگر می‌خواهید توصیه‌های جناب کیوساکی را به‌کار ببندید باید دنبال کسب‌وکار خودتان باشید. نه، دنبال استخدام‌شدن و حقوق بالا و این حرف‌ها. جان کلام این است که باید فروشندگی بیاموزید. همان که لازمه‌ی ایجاد یک کسب‌وکار و موفق‌شدن در آن است. این‌جوری هم هوش مالی خود را افزایش داده‌اید، هم متعاقب آن، سیل پول را روانه‌ی جیب‌تان کرده‌اید.



کلید دوم در مورد راه‌های نگه‌داری از پول است. در این‌جا باید با شرایط اقتصادی اجتماع خود آشنا باشید و معلوم است که آشناشدن با آن نتیجه‌ای جز افزایش هوش مالی دربرندارد. باید قوانین مالیاتی را خوب بشناسید و با مفهومی به نام تورم و این‌که پول‌تان را چگونه بی‌ارزش می‌کند آشنا باشید. خیلی‌ها که از تورم در اقتصاد می‌نالند اگر بپرسی این تورم، ناشی از چیست یا چه اثری بر پس‌اندازهای‌تان دارد باور کنید جواب درست و حسابی برای این قضیه ندارند.


 


نمونه‌اش این است که می‌گویند اگر قیمت بنزین و آب و برق و گاز افزایش نیابد آن‌وقت تورمی وجود نخواهد داشت و فکر می‌کنند انجماد قیمت این اقلام، راه مبارزه با تورم است. ولی دیده‌ایم که این راهکارها که ناشی از کم‌اطلاعی‌ست چه بلایی سرِ اقتصاد یک اجتماع می‌آورد. در واقع هوش مالی شماره‌ی دو در این خلاصه می‌شود که عناصر موثر بر ارزش پول‌تان را شناسایی کنید که اگر این یکی را خوب بشناسید یک راز مهم را که همان محافظت از پول‌تان است، دریافته‌اید و این، کم، درک و دریافتی نیست.



هوش مالی شماره‌ی سه، ملزوم هوش مالی شماره‌ی یک است. این که یاد بگیرید پول‌تان را درست، بودجه‌بندی کنید. درست، بودجه‌بندی‌کردن پول به چه معناست؟ اگر به توصیه‌ی قدیمی معروف گوش کنید این است که باید طبق پولی که دریافت می‌کنید خرج کنید که اگر جز این باشد مصداق همان شعر معروف شده‌اید که می‌گوید: «بر احوال آن مرد باید گریست که دخل‌اش بُوَد نوزده، خرج بیست.» اما از نظر کیوساکی دوره‌ی این حرف‌ها گذشته است و حالا باید نه تنها بر احوال آن مرد گریه کرد که خرج‌اش به بیست رسیده است که باید بر احوال مردی هم که دخل و خرج‌اش جور است و هر دو نوزده است، قطرات اشکی از دیده چکاند.


 


اگر مردی که خرج‌اش بیست است، خیلی زود متوجه اوضاع درهم‌اش می‌شود، ماجرای مردی که دخل‌وخرج‌اش را تراز کرده است، حکایت آن بیماری و مرضی می‌شود که یک‌دفعه بعد از مدت مدیدی که اوضاع، جور به نظر می‌رسید خودش را نشان می‌دهد و چه نشان‌دادنی. بیماری، تمثیلی از تورم است و وقتی معلوم می‌شود که ارزش پول آن مرد را خورده است و بعد از چند سال که مرد نوزدهی، مسیر رفته‌اش را می‌نگرد متوجه می‌شود که به مقصدی جز افلاس نرسیده است و حالا باید سرِ پیری ریل عوض کند و راه دیگری بجوید که اگر نشدنی نباشد خیلی سخت‌ است.


 


راه‌حل کیوساکی این است که سرمایه‌گذاری و پس‌انداز را در سبد هزینه‌ها قرار دهید. این‌طور نباشد که بخواهید بعد از این‌که همه‌ی هزینه‌های‌تان را پرداخت کردید، اگر چیزی اضافه ماند آن را پس‌انداز کنید. می‌دانیم که در اغلب مواقع، این پس‌اندازکردن‌ها به جایی نمی‌رسد و خرج، روز به روز آن‌قدر زیاد می‌شود که اگر آخر ماه پول، کم نیاورید هنر کرده‌اید. دیگر چه رسد به این‌که بخواهید از سرریز آن پس‌انداز هم بکنید.


 


وقتی سرمایه‌گذاری را در سبد هزینه‌های‌تان می‌آورید آن‌وقت است که دنبال درآمدزایی بیشتری می‌روید؛ چون از سرِ ماه متوجه شده‌اید با پولی که سرمایه‌گذاری هم از آن به عنوان هزینه کسر شده است، چیزی نمی‌ماند که بخواهید درست و حسابی زندگی کنید. این‌جاست که می‌گوییم هوش مالی شماره‌ی 3و1 به هم ربط پیدا می‌کنند.



حکایت در مورد هوش مالی شماره‌ی چهار هم مثل سومی‌ست. با این تفاوت که ملزوم هوش مالی شماره‌ی دو است. هوش مالی شماره‌ی چهار از تقویت پول سخن می‌گوید. برای این کارهم باید با جریان‌ها و وقایع حاکم بر اقتصاد اجتماع‌تان آشنا باشید و بدانید که اگر بخواهید ارزش پول‌تان را افزایش دهید و از تورم مصون بمانید باید سراغ چه بروید. مثلا یک شهروند ایالات متحده باید از جریان سال 1971 مطلع باشد و بداند که سرمایه‌گذاری در هریک از گزینه‌های مختلف چه تبعات منفی یا مثبتی دربردارد. خودِ کیوساکی از سرمایه‌گذاری‌های‌اش دنبال افزایش جریان نقدینگی‌ست.


 


به این معنا که سرمایه‌گذاری‌های‌اش باید ماهانه پولی را وارد جیب او کنند. نه این‌که پولی را از جیب او خارج سازند. خانه‌ای که می‌خرید تا اجاره‌اش دهید حکم چنین سرمایه‌گذاری را پیدا می‌کند. اما خانه‌ای که می‌خرید تا در آن اقامت کنید اصلا چنین وضعیتی ندارد و دائم، از جیب شما پول بیرون می‌آورد.



هوش مالی شماره‌ی پنج، مصداق بارز این شعر معروف مولاناست: جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکه را افزون خبر جان‌اش فزون/ اقتضای جان چو ای دل آگهی‌ست/ هر که آگه‌تر بُوَد جان‌اش قوی‌ست. حالا اگر در عصر مولانا آگاهی و باخبری این‌قدر اهمیت داشته باید بگوییم در عصر حاضر که به آن عصر اطلاعات می‌گویند چه اهمیتی پیدا کرده است. هوش مالی شماره‌ی پنج، در مورد همین است. این که اطلاعات مالی خود را هر روز افزایش دهید و این فقط شامل اطلاعات مالی نیست که همه‌ی چیزهایی را در برمی‌گیرد که به تقویت کسب‌وکار شما می‌انجامد. از برندسازی و تکنیک‌های فروش بگیرید تا شناخت مسیر تکنولوژی و تحول بازار کالاها به واسطه‌ی آن. این، جوهره‌ی هوش مالی در عصر حاضر است که از اهمیت‌اش همین بس که وقتی عمیق، درک‌اش کنی متوجه می‌شوی که از بهره‌ی هوشی عادی که خیلی‌ها دنبال‌اش هستند بسیار مهم‌تر شده است.


حرف حساب 


جیم وانگ:کتاب افزایش هوش مالی رابرت کیوساکی کتاب خوبی است. خوب از آن جهت که تصویر مالی خوبی ارائه می‌دهد که می‌تواند تصوری را که ما نسبت به پول داریم و هم‌چنین تاثیری را که پول بر زندگی ما می گذارد به کلی متحول  کند. او در این کتاب درباره هوش مالی صحبت می‌کند و این که چگونه سیاست‌های مالی نیکسون در سال ۱۹۷۱ قوانین پولی را در جهان تغییر داده است. نمی‌خواهم در این نوشته بگویم که حق با اوست، بلکه هدفم این است که بگویم سوالاتی که او مطرح می‌کند فارغ از این‌که جواب‌اش چیست ارزش فکر‌کردن دارد. به طور کلی انسان نباید بدون بررسی کامل هرچیزی آن را قبول کند. کتاب کیوساکی هم از این قاعده مستثنی نیست.


 


ادامه گذشته 

پل گلکر:اعتراف می‌کنم که یکی از طرفداران سرسخت کیوساکی هستم و با استفاده از اصول و راهنمایی‌های او پول خوبی به جیب زده‌ام. اما این کتاب او چیز جدید زیادی برای گفتن ندارد و همه حرفهایش تکرار کتاب‌های گذشته است. 

در کتاب چند توصیه است که به کار می‌آید، توصیه‌هایی مثل: جهان دیگر روی پول نمی‌چرخد، واسطه‌ای برای معاملات که پشتوانه آن طلا و نقره و دیگر دارایی‌ها است، بلکه مبنای معاملات جهان ارز است، که واسطه‌ای خیالی است که بر مبنای بدهی و بده‌بستان‌های بانک مرکزی تعیین می‌شود. هر ارزی هم در نهایت به سوی ارزش واقعی‌اش پیش می‌رود: صفر. پس نباید ارز را به عنوان دارایی ذخیره کرد .


 


عصر شکارچیان 

دراین دوره، طبیعت ثروت زیادی عرضه می‌کرد و قبایل یا دنبال غذا می‌گشتند یا از طریق چارپایان نیازهای خود را تامین می‌کردند. اگر شخصی شکارکردن بلد بود، به بقای خویش ادامه می‌داد. اگر کسی شکارکردن بلد نبود، محکوم به مرگ بود. قبیله درواقع امنیت اجتماعی بود. از نگاه اجتماعی-اقتصادی همه یکسان بودند. رئیس قبیله نسبت به بقیه عمر بیشتری می‌کرد. شاید برای این‌که قبل از همه و بیشتر از بقیه می‌خورد و همسران بیشتری داشت. از نظر مالی، فقط یک طبقه ازافراد درجامعه وجود داشت. همه فقیر بودند.


 


عصر زمینی

وقتی که بشر یاد گرفت که چگونه تخم گیاهان را در زمین بکارد وحیوانات را رام کند، زمین ثروتمند شد. شاه و ملکه مالک زمین بودند ودیگران روی زمین‌ها کار می‌کردند و مالیات می‌پرداختند. واژه “Real Estate” به معنای املاک ومستغلات اگر کلمه به کلمه معنی شود به معنای املاک خاندان سلطنتی است. با حضورحیوانات اهلی، شاهان می‌توانستند سوار اسب شوند و دهقانان پیاده می‌رفتند. دهقانان هیچ چیزی نداشتند. ازنظر اجتماعی اقتصادی تنها دو گروه ثروتمند و دهقان وجود داشتند.



عصرصنعتی

کریستف کلمب و کاشفان دیگر سراغ تجارت و کشف زمین‌ها و منابع طبیعی رفتند. عصر صنعتی آن زمان آغاز شد. درعصرصنعتی منابعی همچون نفت، مس، مرداب و لاستیک جزو ثروت محسوب می‌شدند. دراین دوره ارزش املاک تغییریافت. درعصرزمینی، زمین می‌بایست بارور می‌شد تا پرورش حیوانات را میسرسازد. درعصر صنعتی زمین غیرکشاورزی دیگر ارزش نداشت. ازنظر اجتماعی اقتصادی یک طبقه جدید به نام طبقه متوسط شکل گرفت. سه گروه از افراد به صورت ثروتمند، طبقه متوسط و فقرا وجود داشتند.


 


عصر اطلاعات 

این دوره با اختراع کامپیوترهای دیجیتالی شروع شد. درعصر اطلاع‌رسانی، اطلاعاتی که تکنولوژی تاثیر قابل توجهی دارد و به معنای ثروت تلقی می‌شود و منابع اقتصادی فراوان همگی در امر تولید ثروت سهیم هستند. به عبارت دیگر، بهای لازم برای ثروتمندشدن کاهش یافته است. برای اولین‌بار درتاریخ ثروت‌اندوزی برای همه، صرف‌نظراز این‌که اشخاص در کجای دنیا زندگی می‌کنند، فراهم شده است. ازنظراجتماعی-اقتصادی، حالا چهار گروه از مردم وجود دارند. فقرا، طبقه متوسط، ثروتمندان و خیلی ثروتمندها. 

تمرین هایی برای افزایش تمرکز شما

تمرین هایی برای افزایش تمرکز شما

مروز نیز خیره شدن به نقطه سیاه و تمرکز بر آن، یکی از اساسی ترین تمرینهای مانیتیست ها و هیپنوتیست هاست. اشخاصی که تمرینات مختلف تمرکز بر نقطه سیاه را انجام داده اند در برتری و تأثیر گذاری نقطه سیاه توافق کامل دارند.
روش تمرکز
یک نقطه سیاه به قطر ۱ تا ۳ سانتیمتر بر روی یک زمینه سفید قرار دهید. اگر این را با مداد سیاه بر روی کاغذ می کشید، کاغذ شما نباید خط دار باشد. این نقطه را طوری روی دیوار نصب کنید که وقتی مقابل آن می نشینید، نقطه سیاه مقابل پیشانی شما باشد. به فاصله دو متری از دیوار بنشینید و در یک وضعیت راحت قرار بگیرید. به خاطر این که در طول تمرکز بر نقطه سیاه احساس ناراحتی نکنید و یا پایتان خواب نرود توصیه می کنیم روی صندلی بنشینید و در این وضعیت نقطه سیاه در فاصله دو متری شما و در مقابل پیشانی تان روی دیوار باشد.
برای ایجاد وضعیتی راحت تر و ریلکسیشن بیشتر می توانید چند نفس عمیق بکشید و پس از آن که به مغز خود اکسیژن فراوان رساندید، خود را برای این تمرین ذهنی و فکری آماده کنید و حتی بهتر آن است که ریلکس را نیز انجام دهید، عضلات چشم و صورت را رها کنید و پس از راحتی عمیق بلافاصله چشمها را باز کنید و به نقطه سیاه خیره شوید. قبل از آن که چشمها را باز کنید، می توانید به خود تلقین کنید که من بلافاصله پس از باز کردن چشمهایم، با اشتیاق و علاقه فراوان به نقطه سیاه خیره خواهم شد و تمام توجه و تمرکز خود را با تمام وجود به نقطه سیاه معطوف می کنم.
این که می گوییم بعد از ریلکس بلافاصله چشمهایتان را باز کنید به معنای آن نیست که تند و سریع چشمهای خود را باز کنید. پلکها را باید به آرامی باز کنید. کاملاً در نقطه سیاه فرو روید. به تدریج تمرکز خود را از وسط نقطه سیاه به حد فاصل نقطه سیاه و سفیدی کاغذ معطوف کنید. بهتر آن است که کم کم چشم خود را در این دایره سیاه حرکت دهید. این چرخش می تواند در جهت حرکت عقربه های ساعت یا بر خلاف جهت آن باشد.
پس از مدتی که این چرخش را دور تا دور این دایره انجام دادید، بلافاصله یکباره و ناگهانی به نقطه سیاه برگردید و به تمامی در آن خیره شوید. ممکن است این سیاهی برای لحظاتی تمام میدان بینایی شما را اشغال کند. اگر در این خیرگی و تمرکز و توجه، احساس کردید چشمهایتان می سوزد، پلکهای خود را کمی به حالت نیمه بسته در آورید و به اصطلاح چشم خود را ریز کنید. پس از این استراحت نسبی، چشم را بیشتر باز کنید و خیرگی را دوباره شروع کنید.
در این تمرین نگذارید که فکرتان به جاهای دیگر برود و هر وقت احساس کردید فکرتان منحرف شده است، مجدداً با تمرکز بیشتری به نقطه سیاه بیندیشید. پس از مدتی که در یک محیط ساکت و آرام با بدن ریلکس، به طور فعال این تمرین را انجام می دهید، می بینید که دقایق زیادی را بدون توجه به مسایل دیگر فقط در نقطه سیاه بوده اید. از آنجا که این تمرین را برای اولین بار انجام می دهید، ممکن است در ابتدا نقطه سیاه برایتان ناملموس باشد اما تداوم این تمرین کم کم شما را با نقطه سیاه مأنوس می کند.
در لحظاتی از این تمرین و حتی شاید در طول تمرین دیوار یا کاغذ سفیدی که نقطه سیاه روی آن است نیز در میدان دید شما قرار دارد. اما توجه و تمرکز شما در مرکز این میدان و روی نقطه سیاه است. ممکن است در طول تمرین شما اشکال یا سایه هایی را به صورت تصاویر خطوط یا نقاط مبهم روی دیوار یا اطراف نقطه سیاه ببینید. این مسأله کاملاً طبیعی است و نباید شما را نگران کند یا از ادامه تمرین باز دارد.
تمرکز بر دوایر متحد المرکز
این تمرین نیز تشابه فراوانی با تمرین نقطه سیاه دارد؛ اما برتری آن این است که می توان به افکار خود نیز اجازه جولان دهیم و حتی آنها را روی دوایر می گسترانیم. برای این تمرین روی یک زمینه سفید، نقطه ای به قطر یک سانتی متر بکشید و سپس با استفاده از یک پرگار به قطر۲  سانتیمتر دایره ای دور آن رسم کنید. بعد با حفظ همان مرکز پرگار، دایره هایی به قطر۳، ۴، ۵، ۶، و ۷ سانتیمتر بکشید. سپس این دایره ها را با مداد سیاه پر رنگ و ضخیم تر کنید، به شکلی که حالت منظم خود را از دست ندهند. مجدداً این را روی دیوار نصب کنید. در فاصله ۲ متری آن قرار بگیرید. ارتفاع آن تا حد پیشانی شما باشد. تمرین را شروع کنید. بدن را ریلکس نمایید و چند نفس عمیق بکشید. ابتدا روی بزرگ ترین دایره نگاه کنید. برای این منظور نگاهتان را طوری در وسط قرار دهید که وسط، مبهم باشد و دایره بزرگتر در حوزه دید شما قرار گیرد. طوری که گویی نقطه تمرکز شما همان دایره بزرگتر باشد. حتی می توانید تمامی دوایر کوچکتر داخلی را یک نقطه سیاه رسم کنید و به بزرگترین دایره فکر کنید. پس از حدود ۴۰ ثانیه به دایره دوم بیایید و همین کار را در همین مدت زمان روی دایره دوم انجام دهید. حالا به دایره سوم، چهارم، پنجم و … بیایید. روی هر دایره ۴۰ ثانیه تمرکز می کنید و همین طور به دوایر داخلی تر می آیید. بهتر آن است که همین طور که به داخل می آیید، مدت زمان توقف خود را روی هر دایره چند ثانیه افزایش دهید. این کار را آن قدر ادامه دهید که به نقطه سیاه برسید و سپس روی نقطه سیاه، مانند تمرین قبل تمرکز کنید. حدود ۳ الی ۵ دقیقه در نقطه سیاه متمرکز باشید. سپس بدون انحراف فکر و بر هم زدن توجه و تمرکز، این بار همین مسیر را برگردید. یعنی: دایره به دایره از داخل به بیرون بروید، دایره ها را به ترتیب و با آرامش و تأنی نگاه کنید و روی هر دایره ۴۰ ثانیه متمرکز باشید.
تمرکز بر شعله شمع
تمرکز بر نقطه نورانی یا شعله شمع هم قدمتی کمتر از نقطه سیاه ندارد. راه اساسی پرورش تمرکز و پرورش فکر در تمرینهای یوگا و هیپنوتیزم، تمرکز بر شعله شمع است.
اگرچه معمولاً تمرکز بر شعله شمع برای افراد، جذاب و گیراست و با علاقه بیشتری هم آن را دنبال می کنند، شما توجه داشته باشید که این گیرایی و جذابیت کاملاً نسبی است. یعنی ممکن است هر کس برای خود تمرینی را مؤثرتر تشخیص دهد یا از آن نتیجه بهتری بگیرد. ما ضمن توضیح متداولترین روشهای تمرکز، به شما پیشنهاد می کنیم که بیشتر به تمرینی بپردازید که برای شما مؤثرتر است و از جذابیت بیشتری برخوردار است. با این همه، تجربه نشان داده است که افراد از همنشینی با شعله شمع و تمرکز بر آن اظهار رضایت فراوان می کنند.
روش تمرین
فضای اتاق را تاریک کنید و شمعی روشن نمایید. مسلماً اگر این تمرین را در شب انجام دهید، به شرط آن که خوابتان نبرد، مؤثرتر است. شعله شمع را تا آنجا بالا بیاورید که وقتی می نشینید بتوانید به طور افقی به آن نگاه کنید.
طبق معمول ابتدا چشمها را ببندید، تمرین ریلکس و تنفس آگاهانه و عمیق را انجام دهید. عضلات را رها کنید اما ستون فقرات صاف باشد. به آرامی چشمهای خود را باز کنید و به شعله شمع خیره شوید. صرفاً به شعله و آتش نگاه نکنید. بلکه فضای پیرامون شعله را که به صورت هاله ای روشن، دور تا دور شمع دیده می شود نگاه کنید. در مرحله اول، بیش از یک تا دو دقیقه این تمرین را انجام ندهید. پس از این زمان، پلکها را ببندید و عضلات صورت را به ویژه، ریلکس کنید. در ریلکس عضلات صورت، به آرامش عضلات چشم توجه کنید. حالا همین کار را با چشمهای بسته در ذهن خود انجام دهید. شعله شمع را در ذهنتان مجسم کنید و به آن خیره شوید. پس از آن یکی دو دقیقه پلکها را به آرامی باز کنید و با نگاه خیره خود به شعله شمع هجوم ببرید. هر وقت احساس کردید که فکرتان منحرف شد، کافی است به قسمتی از شعله شمع توجه و تمرکز کنید. حرکت، تغییرها، نوسانها و تغییر رنگ آن قسمت از شعله را در نظر بگیرید. بعد از دو دقیقه دوباره به آرامی چشمها را ببندید، صورت را ریلکس کنید و به تجسم ذهنی شعله شمع مشغول شوید. این رفت و برگشت را چندین بار انجام دهید تا این که چشمهایتان کاملاً خسته شوند.
نکته ای را که باید تأکید کنیم این است که این تمرین و تمرینهای نظیر آن را با بی حوصلگی و فشار و زور انجام ندهید بلکه با اشتیاق فراوان، تمرین کنید. اگر بتوانید با نگاه کردن به دور شعله شمع هاله های نورانی را از هم مجزا کنید و هر بار به یکی از این هاله ها تمرکز کنید عالی است. تمرین را پس ازیک نگاه سه دقیقه ای به شعله شمع خاتمه دهید و پس از آن چشمها را ببندید و دراز بکشید.
تمرکز بر گل سرخ
تمرکز بر گل سرخ، یکی از معروفترین و متداولترین تمرینهای مراقبه یا مدیتیشن است بدون ذکر مانترا. یعنی بدون تمرکز و بدون تمرکز در گل سرخی که در دست دارید، غرق شوید. این تمرین اساس تقویت تمرکز فکر است. یعنی تمرکز بر هیچ، تمرکز غیر ارادی که زیر بنای تمرکز فکر است. شما آگاهانه نگاه می کنید و خیره می شوید اما پس از آن تمرکز ارادی انجام نمی دهید بلکه نگاهتان را در گل سرخ رها می کنید. این تمرکز به هیچ، به تمرین نیاز دارد که البته تمرینی بسیار گیرا و لذت بخش است. همین طور می توانید در یک پارک بنشینید، به گوشه ای از طبیعت خیره شوید و حالتی وانهاده به خود بگیرید. منظره ای را نگاه می کنید، بدون فکر و بدون تمرکز. هم عضلات راحتند و هم نگاه. شما هر وقت بتوانید این توانایی “تمرکز نداشتن” را در خود ایجاد کنید، خود به خود توانایی “تمرکزداشتن” خود را بهبود بخشیده اید. در واقع توانایی تمرکز نداشتن، عبارت است از دیدن یک مجموعه، بدون تمرکز به چیزی خاص. در عدم تمرکز، تمام تلاش تمرین کننده به مشاهده برابر و یکسان همه چیز معطوف می گردد و هر جزیی از این مجموعه به اندازه دیگر اجزا مشاهده می شود و شما آن قدر در این تلاش غرق می شوید که بر هیچ فکر خاصی هم تمرکز ندارید و فکر شما اسیر جزییات تصویر نمی شود. شما در “کلیت” منظره ای غرق شده اید و همه چیز این منظره پیش چشم شما برابر و یکسان است.
همیشه در برنامه های خود، در بین تمرینات تمرکز، تمرین عدم تمرکز را نیز انجام دهید. انجام متناوب این تمرینها با هم در پیشرفت و موفقیت شما تأثیری چشمگیر خواهد داشت. با تمرین عدم تمرکز حواس، شما احساس خواهید کرد که خیلی عمیق تر از قبل مفهوم تمرکز را در می یابید و دستیابی به تمرکز برای شما خیلی آسان تر از قبل است. در واقع در تمرین عدم تمرکز شما در خود خلأیی ایجاد می کنید که برای تمرین تمرکز شما را آماده و مهیا می کند. ما توصیه می کنیم هر وقت می خواهید تمرکزی جدی داشته باشید، مثلاً می خواهید کتابی را با تمرکز عالی بخوانید یا مسأله ای را با تمرکز عالی برای خود حل و فصل کنید، ابتدا تمرین وانهادگی و عدم تمرکز را انجام دهید.
تمرین پرش آگاهانه فکر
آخرین تمرینی که برای تمرکز فکر به شما توصیه می کنیم تمرین پرش آگاهانه فکر است. شما به این شکل یاد می گیرید که هر زمان که روی یک موضوع خاص فکر می کنید، به سرعت فکر خود را بر موضوعی دیگر متمرکز کنید. برای این منظور شما آرام و ریلکس می نشینید و به یک موضوع فکر می کنید. هر موضوعی را که دلتان می خواهد انتخاب کنید و به آن توجه کنید. این موضوع می تواند تصویری عینی و یا تجسمی ذهنی داشته باشد. مثلاً به ماه فکر کنید که در تاریکی آسمان، روشن است و نور می دهد. بعد از چند دقیقه که کاملاً فکر خود را متوجه تصویر نمودید، خیلی سریع برگردید و فوراً به یک موضوع مورد علاقه دیگر فکر کنید. مثلاً به یک درخت. مراقب باشید وقتی به درخت فکر می کنید، فکر قبلی یا تصویر ماه به ذهنتان نیاید و کاملاً به جزییات درخت فکر کنید. بعد از چند دقیقه به فکر خود جهش دهید و به موضوع سومی فکر کنید. توجه داشته باشید که روی هر سوژه باید حدود دو دقیقه توقف کنید. این تمرین اگر چه ممکن است در ابتدا کمی مشکل باشد و افکار و تصاویر قبلی برایتان مزاحمت ایجاد کنند، اما خیلی زود پس از چند روز تمرین برایتان راحت می شود.